شیفته شدن: فاعل آن سرخ و زرد کیست چه گوئی ای شده بر قول خویش واله و مفتون. ناصرخسرو. گاه بر فرزندگان چون بیدلان واله شویم گه ز عشق خانمان چون عاقلان پژمان شویم. سنائی. آن رسول اینجا رسید و شاه شد واله اندر قدرت اﷲ شد. مولوی. عالمی شد واله و حیران و دنگ ز آن کرشمه و زآن دلال نیک شنگ. مولوی. کس نماند که به دیدار تو واله نشود چون تو لعبت ز پس پرده پدیدار آیی. سعدی. باری به ناز و دلبری گر سوی صحرا بگذری واله شود کبک دری طاوس شهپر برکند. سعدی
شیفته شدن: فاعل آن سرخ و زرد کیست چه گوئی ای شده بر قول خویش واله و مفتون. ناصرخسرو. گاه بر فرزندگان چون بیدلان واله شویم گه ز عشق خانمان چون عاقلان پژمان شویم. سنائی. آن رسول اینجا رسید و شاه شد واله اندر قدرت اﷲ شد. مولوی. عالمی شد واله و حیران و دنگ ز آن کرشمه و زآن دلال نیک شنگ. مولوی. کس نماند که به دیدار تو واله نشود چون تو لعبت ز پس پرده پدیدار آیی. سعدی. باری به ناز و دلبری گر سوی صحرا بگذری واله شود کبک دری طاوس شهپر برکند. سعدی
چیره شدن غلبه کردن پیروز شدن: مسلط گشتن: اگر جاهلی بر زبان آوری و شوخی غالب آمد عجب نیست. یا غالب آمدن برکسی. چیره شدن بر او: ماهی بر او غالب آمد و دام از دستش بربود. یا غالب آمدن در امری. چیره شدن در آن بر کسی: عفص غالب آمدن در کشتی و سست گردانیدن طرف
چیره شدن غلبه کردن پیروز شدن: مسلط گشتن: اگر جاهلی بر زبان آوری و شوخی غالب آمد عجب نیست. یا غالب آمدن برکسی. چیره شدن بر او: ماهی بر او غالب آمد و دام از دستش بربود. یا غالب آمدن در امری. چیره شدن در آن بر کسی: عفص غالب آمدن در کشتی و سست گردانیدن طرف
تجدید شدن تجدید یافتن، خرم گشتن شاد شدن، با رونق شدن با طراوت گشتن، جوان شدن جوان گشتن، بار دیگر پس از فراموشی بیاد آمدن بخاطر آمدن، حیات تازه یافتن زنده شدن، حادث شدن پدید گشتن
تجدید شدن تجدید یافتن، خرم گشتن شاد شدن، با رونق شدن با طراوت گشتن، جوان شدن جوان گشتن، بار دیگر پس از فراموشی بیاد آمدن بخاطر آمدن، حیات تازه یافتن زنده شدن، حادث شدن پدید گشتن